سیمای منافقان از نظر قرآن

 

 اسلام در يك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى رو برو شد كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان «منافقين» ياد مى‏كند و ما در فارسى از آن تعبير به «دورو» يا «دو چهره» مى‏كنيم، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند، و از آنجا كه ظاهر اسلامى داشتند، غالبا شناخت آنها مشكل بود ولى قرآن نشانه‏هاى دقيق و زنده‏اى براى آنها بيان مى‏كند كه خط باطنى آنها را مشخص مى‏سازد و الگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى‏دهد. نخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى‏گويد: «بعضى از مردم هستند كه مى‏گويند به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم در حالى كه ايمان ندارند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِينَ).

 

آیات(۹تا۲۰)سوره بقره

 

 

 

(آيه 9)- آنها اين عمل را يك نوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب، حساب مى‏كنند: «آنها با اين عمل مى‏خواهند خدا و مؤمنان را بفريبند» (يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا). «در حالى كه تنها خودشان را فريب مى‏دهند، امّا نمى‏فهمند» (وَ ما يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ).

 (آيه 10)- سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است مى‏گويد: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است» (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ). امّا از آنجا كه در نظام آفرينش، هر كس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير، رو به جلو مى‏رود قرآن اضافه مى‏كند: «خداوند هم بر بيمارى آنها مى‏افزايد» (فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً).

__________________________________________________                       

و از آنجا كه سرمايه اصلى منافقان دروغ است، تا بتوانند تناقضها را كه در زندگيشان ديده مى‏شود با آن توجيه كنند، در پايان آيه مى‏فرمايد: «براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى‏گفتند» (وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).

 (آيه 11)- سپس به ويژگيهاى آنها اشاره مى‏كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حالى كه مفسد واقعى همانها هستند: «هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مى‏گويند: ما فقط اصلاح‏كننده‏ايم»! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). ما برنامه‏اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته‏ايم و نداريم!

 (آيه 12)- قرآن اضافه مى‏كند: «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه‏اى جز فساد ندارند ولى خودشان هم نمى‏فهمند»! (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ). بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نفاق و خو گرفتن با اين برنامه‏هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه‏ها مفيد و سازنده و اصلاح طلبانه است.

 (آيه 13)- نشانه ديگر اينكه: آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه و ساده‏لوح و خوش باور مى‏پندارند، آن چنانكه قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه به آنها گفته مى‏شود ايمان بياوريد آنگونه كه توده‏هاى مردم ايمان آورده‏اند، مى‏گويند: آيا ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم»؟! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ). و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حقيقت جو را كه با مشاهده آثار حقانيت در دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و محتواى تعليمات او، سر تعظيم فرو آورده‏اند به سفاهت متهم مى‏كنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «بدانيد سفيهان واقعى اينها هستند امّا نمى‏دانند» (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ).

آيا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه درآيد، استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت و توطئه و تخريب به كار گيرد، و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!

 (آيه 14)- سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مى‏آيند و در                      

 ميان هر جمعيتى با آنها هم صدا مى‏شوند، آنچنانكه قرآن مى‏گويد: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى‏گويند ايمان آورديم» (وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).

ما از شما هستيم و پيرو يك مكتبيم، از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم! «امّا هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى‏روند مى‏گويند ما با شمائيم»! (وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ). «و اگر مى‏بينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مى‏كنيم ما مسخره‏شان مى‏كنيم»! (إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ).

 (آيه 15)- سپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى‏گويد: «خدا آنها را مسخره مى‏كند» (اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ). «و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى‏دارد تا به كلى سرگردان شوند» (وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).

 (آيه 16)- اين آيه، سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيار غم انگيز و شوم و تاريك چنين بيان مى‏كند: «آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان، هدايت را با گمراهى معاوضه كرده‏اند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏). و به همين دليل «تجارت آنها سودى نداشته» بلكه سرمايه را نيز از كف داده‏اند (فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ). «و هرگز روى هدايت را نديده‏اند» (وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ).

خلاصه دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده‏هاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى‏توان آن را شناخت.

وسعت معنى نفاق-

گرچه نفاق به مفهوم خاصش، صفت افراد بى‏ايمانى است كه ظاهرا در صف مسلمانانند، امّا باطنا دل در گرو كفر دارند، ولى نفاق معنى وسيعى دارد كه هر گونه دوگانگى ظاهر و باطن، گفتار و عمل را شامل مى‏شود هر چند در افراد مؤمن باشد كه ما از آن به عنوان «رگه‏هاى نفاق» نام مى‏بريم مثلا در حديثى مى‏خوانيم: سه صفت است كه در هر كس باشد منافق است هر چند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند: كسى كه در امانت خيانت مى‏كند، و كسى كه                      

 به هنگام سخن گفتن دروغ مى‏گويد، و كسى كه وعده مى‏دهد و خلف وعده مى‏كند». مسلما اين گونه افراد رگه‏هائى از نفاق در وجود آنها هست، مخصوصا در باره رياكاران از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «ريا و ظاهر سازى، درخت (شوم و تلخى) است كه ميوه‏اى جز شرك خفى ندارد و اصل و ريشه آن نفاق است».

فريب دادن وجدان-

آيه فوق، اشاره روشنى به مسأله فريب وجدان دارد و اينكه بسيار مى‏شود كه انسان منحرف و آلوده، براى رهائى از سرزنش و مجازات وجدان، كم كم براى خود اين باور را به وجود مى‏آورد كه اين عمل من نه تنها زشت و انحرافى نيست بلكه اصلاح است و مبارزه با فساد (إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ). تا با فريب وجدان آسوده خاطر به اعمال خلاف خود ادامه دهد.

 (آيه 17)- دو مثال جالب براى ترسيم حال منافقان.

1- در مثال اول مى‏گويد: «آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته» تا در پرتو نور آن راه را از بيراهه بشناسد و به منزل مقصود برسد»(مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً) «ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آن را خاموش مى‏سازد، و در ظلمات رهاشان مى‏كند، به گونه‏اى كه چيزى را نبينند» (فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ).

آنها فكر مى‏كردند با اين آتش مختصر و نور آن مى‏توانند با ظلمتها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بادى سخت بر مى‏خيزد و يا باران درشتى فرو مى‏ريزد، و يا بر اثر پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش به سردى و خاموشى مى‏گرايد و بار ديگر در تاريكى وحشتزا سرگردان مى‏شوند. اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها پرده‏هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى‏افتد.

 (آيه 18)- سپس اضافه مى‏كند: «آنها كر هستند و گنگ و نابينا، و چون هيچ يك از وسائل اصلى درك حقايق را ندارند از راهشان باز نمى‏گردند» (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ)

. به هر حال اين تشبيه در حقيقت، يك واقعيت را در زمينه نفاق روشن مى‏سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدت طولانى نمى‏تواند مؤثر واقع شود و اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانهاست ديرى نمى‏پايد، و سر انجام چهره واقعى آنها آشكار مى‏گردد.

 (آيه 19)- در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى‏نمايد: شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى‏بارد، از كرانه‏هاى افق برق پر نورى مى‏جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده‏هاى گوش را پاره كند، انسانى بى‏پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پرپشت، بدان او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى‏دهد گامى به سوى مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى‏كند: «يا همانند بارانى كه در شب تاريك، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد» (أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ).

سپس اضافه مى‏كند: «آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى‏گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه‏ها را نشنوند» (يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ). و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند به كافران احاطه دارد» و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند (وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ).

 (آيه 20)- برقها پى‏درپى بر صفحه آسمان تاريك جستن مى‏كند: «نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد» (يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ).

 «هر زمان كه برق مى‏زند و صفحه بيابان تاريك، روشن مى‏شود، چند گامى در پرتو آن راه مى‏روند، ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلط مى‏شود و آنها در جاى خود متوقف مى‏گردند» (كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا).

 نه كوهى به چشم مى‏خورد، و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند، هر آن ممكن است هدف صاعقه‏اى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند! حتّى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره‏كننده برق چشمشان را نابينا كند، آرى «اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مى‏برد چرا كه خدا به هر چيزى توانا است» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).

افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان پناه نبرده‏اند تا از شرّ صاعقه‏هاى مرگبار مجازات الهى و جهاد مسلحانه مسلمين نجات يابند.

 آيات(۱تا آخر )سوره المنافقون

(آيه 1)- نخستين سخنى را كه قرآن در اينجا در باره منافقان مطرح مى‏كند همان اظهار ايمان دروغين آنهاست كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى‏دهد، مى‏فرمايد: «هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى‏گويند، ما شهادت مى‏دهيم كه حتما تو رسول خدائى»! (إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله).

سپس مى‏افزايد: «خداوند مى‏داند كه تو فرستاده او هستى، ولى خداوند شهادت مى‏دهد كه منافقان دروغگو هستند» و به گفته خود ايمان ندارند (و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون). چرا كه آنها نمى‏خواستند، خبر از رسالت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بدهند، بلكه مى‏خواستند از اعتقاد خود به نبوّت او خبر دهند و مسلما در اين خبر دروغگو بودند.

و از اينجا نخستين نشانه نفاق، روشن مى‏شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكّدا اظهار ايمان مى‏كنند، ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست، اين دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشكيل مى‏دهد.

 (آيه 2)- اين آيه به دومين نشانه منافقين پرداخته، چنين مى‏گويد: «آنها سوگندهايشان را سپر ساخته‏اند، تا مردم را از راه خدا باز دارند» (اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله).

 «آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى‏دهند» (انهم ساء ما كانوا يعملون).

چرا كه در طريق هدايت مردم به آئين حق، ايجاد مانع مى‏نمايند، و چه عملى از اين بدتر و زشت‏تر است؟

(آيه 3)- اين آيه به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته، مى‏افزايد «اين به خاطر آن است كه آنها نخست ايمان آوردند، سپس كافر شدند، و لذا بر دلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى‏كنند» (ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون).

منافقان دو گروهند، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده، و گروه ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشته‏اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته‏اند، ظاهر آيه مورد بحث گروه دوم را مى‏گويد.

و اين سومين نشانه از نشانه‏هاى آنهاست كه از درك حقائق روشن غالبا محرومند.

 (آيه 4) «هنگامى كه آنها را مى‏بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى‏برد» (و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم). ظاهرى آراسته و قيافه‏هائى جالب دارند.

علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى‏گويند كه «اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى‏دهى»! (و إن يقولوا تسمع لقولهم).

اين از نظر ظاهر و اما از نظر باطن، «گوئى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده‏اند» (كانهم خشب مسندة).

اجسامى بى‏روح، و صورتهائى بى‏معنى و هيكلهائى توخالى دارند، نه از خود استقلالى، نه در درون نور و صفائى و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، درست همچون چوبهائى خشك تكيه زده بر ديوار! سپس مى‏افزايد: آنها چنان تو خالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه «هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى‏پندارند» (يحسبون كل صيحة عليهم).

و «اينها دشمنان واقعى تو هستند پس از آنها بر حذر باش» (هم العدو فاحذرهم).

سپس مى‏گويد: «خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى‏شوند»؟! (قاتلهم الله انى يؤفكون).

 (آيه 5)-: «هنگامى كه به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و كبر و غرور) تكان مى‏دهند و آنها را مى‏بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى‏ورزند» (و اذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤسهم و رأيتهم يصدون و هم مستكبرون)

 (آيه 6): به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى، زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد بنابر اين «براى آنها تفاوت نمى‏كند كه، خواه استغفار كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنان را نمى‏بخشد»! (سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم).

دليل آن هم اين است كه: «خداوند قوم فاسق را هدايت نمى‏كند» (ان الله لا يهدى القوم الفاسقين). چرا كه در گناه اصرار مى‏ورزند و در برابر حق مستكبرند.

.

 (آيه 7)-: «آنها كسانى هستند كه مى‏گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد (و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها قرار ندهيد) تا پراكنده شوند» (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا).

غافل از اين كه «خزائن آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى‏فهمند» (و لله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون).

(آيه 8)-: «آنها مى‏گويند: اگر به مدينه بازگرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى‏كنند»! (يقولون لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل).

سپس قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده، مى‏گويد: «عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى‏دانند» (و لله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنافقين لا يعلمون).

(آيه 9)- اموال و فرزندان، شما را از ياد خدا غافل نكنند! از آنجا كه يكى از عوامل مهم نفاق حبّ دنيا، و علاقه افراطى به اموال و فرزندان است، در اينجا مؤمنان را از چنين علاقه افراطى باز مى‏دارد، مى‏گويد:

 «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نكند»! (يا ايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله).

 «و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند» (و من يفعل ذلك فأولئك هم الخاسرون).

.

 (آيه 10)-: «و از آنچه به شما روزى داده‏ايم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا رسد و بگويد: پروردگارا! چرا (مرگ) مرا مدت كمى به تأخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صالحان باشم»؟! (و انفقوا من ما رزقناكم من قبل ان يأتى احدكم الموت فيقول رب لو لا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين).

در ذيل آيه مى‏گويد: «من انفاق كنم و از صالحان شوم» اين تعبير بيانگر تأثير عميق انفاق در صالح بودن انسان است.

(آيه 11)-: «و خداوند هرگز (مرگ) كسى را، هنگامى كه اجلش فرا رسد، به تأخير نمى‏اندازد»! (و لن يؤخر الله نفسا اذا جاء اجلها).